و این وضع من توی اداره بود
رمانیکه همکارام من و اونو دیدند، اینجوری نگاه می کردند
و من اینجوری بهشون جواب می دادم
وی اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه
و من اینجوری بودم
بعدش اینجوری شدم
بله .. این آخر عشقهای خیابانی
روی عکس بالا کلیک کنید.کلیپی( تکان دهنده از دوستی های خیابانی)
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت:آن خدایی که فرشته مرگش ، مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشتگان روزیش مرا گم میکنند....
پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود . پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم.
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند.
دختر گفت: پدر، مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟....
11 معجزه بعد از عاشورا
معتبرترین کتابها، احادیث و روایات معجزاتی را از سالار شهیدان کربلا منعکس کرده اند تا حجت بر آنانیکه راه انکار را بر واقعه کربلا پیش گرفته اند به یقین تاریخی ترین حادثه عالم خلقت پی ببرند. معجزاتی که حتی در کتاب اهل سنت هم به آن اشاره شده است.
۱٫ برخورد ستارگان آسمان با یکدیگر
عن عیسى بن الحارث الکندی می گوید: هنگامی حسین بن على (علیه السلام) را شهید کردند، تا هفت روز ، هر گاه که نماز عصر را می خواندیم می دیدیم آفتابی که بر دیوارهاى خانه ها می تابید به قدری قرمز بود که گویا چادر های سرخ است که بر آن کشیده اند ، و می دیدیم که برخی از ستارگان همدیگر را می زدند (با یکدیگر برخورد می کردند)........
بسم الله الرحمن الرحيم...
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّـهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.
ای اهل ایمان، (در پیشرفت کار خود) از صبر و مقاومت کمک گیرید
و به ذکر خدا و نماز توسّل جویید که خدا با صابران است.
روز شهادت حضرت زهرا(س)یکی خدمت آیت الله بهجت عرض کرد: آقا تسلیت میگم ، به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی زدند..
آیت الله بهجت فرمودند: الان هم به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی می زنند عرض کردند: الان چطور به حضرت سیلی می زنند؟
آیت الله بهجت فرمودند: هر دختر شیعه با بی حجابیش یک سیلی به صورت حضرت زهرا سلام الله می زند
امیرالمومنین علی (علیه السلام) میفرماید: « روزی با فاطمه (سلام الله علیها) محضر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیدیم ٬ دیدیم حضرت به شدت گریه می کند.
گفتم: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله! چرا گریه می کنی؟
ـ
فرمود: یا علی! آن شب که مرا به معراج بردند ٬ گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم و از شدت عذابشان گریستم. (و اکنون گریه ام برای ایشان است.)
ـ
زنی را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشد...
زنی را دیدم که از زبانش آویزان کرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوی او می ریزند.…
زنی را دیدم که از پستانش آویزان کرده اند.…
زنی را دیدم که دست و پایش را بسته اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند .…
زنی را دیدم که کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخ های بینی اش بیرون می آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه شده بود.…
زنی را دیدم که…
زنی را دیدم که ٬ که از پاهایش در تنور آتشین جهنم آویزان است.…
زنی را دیدم که گوشت بدنش را با قیچی های آتشین ریز ریز می کنند .…
زنی را دیدم که صورت و دستهایش در آتش می سوزد و امعا و احشای داخلی اش را می خورد.…
زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود و به هزاران نوع عذاب گرفتار بود...
و زنی را به صورت سگ دیدم و آتش از نشیمنگاه او داخل می شود و از دهانش بیرون می آید و فرشتگان عذاب عمودهای آتشین بر سر و بدن او می کوبند.…
ـ
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) عرض کرد : پدر جان ! این زنان در دنیا چه کرده بودند که خداوند آنان را چنین عذاب می کند؟!
ـ
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
ـ
دخترم ! زنی که از موی سرش آویخته شده بود ٬ موی سر خود را از نامحرم نمی پوشاند.…
زنی که از پستانش آویزان بود ٬ زنی است که از حق شوهرش امتناع می ورزیده.…
و زنی که از زبانش آویزان بود ٬ شوهرش را با زبان اذیت می کرد ….
و زنی که گوشت بدن خود را می خورد ٬ خود را برای دیگران زینت می کرد و از نامحرمان پرهیز نداشت.…
و زنی که دست و پایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط شده بودند ٬ به وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حیض اهمیت نمی داد و نظافت و پاکیزگی را مراعات نمی کرد ٬ و نماز را سبک می شمرد و مورد اهانت قرار می داد.
و زنی که کر و کور و لال بود ٬ زنی است که از راه زنا بچه به دنیا می آورد و به شوهرش می گوید بچه تو است.…
و زنی که گوشت بدن او را با قیچی می بریدند ٬ خود را در اختیار مردان اجنبی می گذاشت.…
و زنی که صورت و دستانش می سوخت و او او امعا و احشای داخلی خودش را می خورد ٬ زنی است که واسطه کارهای نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار می گرفت .
و زنی که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود ٬ او زنی سخن چین و دروغگو بود.…
و اما زنی که در قیافه سگ بود و آتش از نشیمنگاه او وارد و از دهانش خارج می شد ٬ زنی خواننده و حسود بود.…
سپس فرمودند: وای بر زنی که همسرش از او راضی نباشد و خوشا به حال آن که همسرش از او راضی باشد.
♥♥♥♥♥♥♥نامه ای از خدا ♥♥♥♥♥♥♥
امروز صبح که از خواب بیدار شدي ، نگاهت می کردم ؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی ، حتی براي چند کلمه ، نظرم را بپرسی یا براي اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد ، از من تشکر کنی . اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی . وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدي تا حاضر شوي فکر می کردم چند دقیقه اي وقت داري که بایستی و به من بگویی : سلام ؛ اما تو خیلی مشغول بودي. یک بار مجبور شدي منتظر بشوي و براي مدت یک ربع کاري نداشتی جز آنکه روي یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدي . خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی ؛ اما به طرف تلفن دویدي و در عوض به دوستت تلفن کردي تا از آخرین شایعات باخبر شوي. تمام روز با صبوري منتظر بودم . با اونهمه کارهاي مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی . متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی ، شاید چون خجالت می کشیدي که با من حرف بزنی، سرت را به سوي من خم نکردي و تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها براي انجام دادن داري ... بعد از انجام دادن چند کار ، تلویزیون را روشن کردي . نمی دانم تلویزیون را دوست داري یا نه؟ در آن چیزهاي زیادي نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادي از روزت را جلوي آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذات می بري ... باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردي ، شام خوردي ؛ و باز هم با من صحبت نکردي. موقع خواب ...، فکر می کنم خیلی خسته بودي. بعد از آن که به اعضاي خانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی . اشکالی ندارد . احتمالاً متوجه نشدي که من همیشه در کنارت و براي کمک به تو آماده ام . "من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو ، چطور با دیگران صبور باشی . من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم... منتظر یک سر تکان دادن ، دعا ، فکر ، یا گوشه اي از قلبت که متشکر باشد "! خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب ، من باز هم منتظرت هستم ؛ سراسر پر از عشق تو ... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی ...دوست و دوستدارت : خدا
خدا:چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است. امشب با من حرف نزده
ملائکه : دو بار او را بیدار کردیم، اما باز خوابید.
خدا:در گوشش بگویید خدا منتظر توست
ملائکه :باز هم بیدار نمیشود.
خدا:اذان صبح را میگویند، هنگام طلوع آفتاب است. ای بنده ی من بیدار شو نمازت قضا میشود.
ملائکه : خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا:او جز من کسی را ندارد... شاید توبه کرد... خدا: بنده ی من هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری...
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن
عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم
راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید
گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش
عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش
فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم
گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق
عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع)
گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید
مردفقیری بودکه همسرش از ماست کره میساخت و او آنرا به یکی از بقالی های شهر میفروخت،آن زن کره ها را بصورت دایره های یک کیلویی میساخت. مردپس ازفروختن کره ها،در مقابل مایحتاج خانه رامیخرید. روزی مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامیکه آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود،او از مردفقیر عصبانی شدو روز بعد به مردفقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم،تو کره را بعنوان یک کیلو به من میفروختی در حالیکه وزن آن 900 گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم،بنابراین یک کیلو شکر ازشما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را بعنوان وزنه قرار دادیم! مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید ...!!!!
یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته میشود...
این یعنی از هر دست بدهی از همان دست میگیری....
به افتخار همسران چادری
نیشخندی زد و گفت:
مگر این معشوقه
دلبری می داند؟
مگر این چادری عهد قجر
عشوه هم می فهمد؟
راز صید پسران می داند؟
با دو جمله بتواند بکند مست دلی؟
با نگاهی همه فرهاد کند؟همه مجنون بشوند؟
راه رفتن که کند منگ دل هر پسری
هیچ می داند او؟
تو بگو اصلا نازی به صدایش باشد؟
چشمک پر هوسی می فهمد؟
جلوه ی تن، رخ زیبا و ادا ملتفت است؟
هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟
تاب گیسو بلد است؟
.
.
.
من همه ش زیر لبم خندیدم
او چه داند تو چگونه دل ما را بردی؟
او چه داند که زن و گوهر هستی چه بود ؟
یاد دیدار نخستت بودم
با همه سادگی و حجب و حیا می رفتی
نه نگاهت به کسی
نه زدی چشمک و نه خنده ی بی جا نه سخن
نه تنت جلوه گر و عشوه کن مردی بود
نه صدایت نازک
به همین سادگی و زیبایی
دل من را بردی؟
نه فقط من که خدا هم خندید
هر فرشته به تو مبهوت شده
هر ملک گرد تو می چرخید و
بالهایش به تو خوش آمد گفت
ماه بانو،عسل چادریم
ای به قربان حیایت خانوم
مرد اگر مرد بود
لذت او عفت توست
چلچراغ نفسش چادر توست.
ای به قربان حجابت بانو
این را خوب بدان
همه ی عشق من از چادر توست .
روز زن به همه خواهرای سرزمینم مبارک............