1 ـ نورانى شدن چادر مبارك حضرت زهرا سلام الله عليه
2 ـ آمدن لباسها و زيورهاى بهشتى براى حضرت زهرا سلام الله عليه
3 ـ لباس بهشتى حضرت زهرا سلام الله عليه در مجلس عروسى
4 ـ نزديك شدن مردم به هلاكت به واسطه ى نفرين حضرت زهرا سلام الله عليه
5 ـ مستجاب شدن نفرين حضرت زهرا سلام الله عليه در مورد عمر
6 ـ ملاقات حوريان بهشتى با حضرت زهرا سلام الله عليه
7 ـ نازل شدن جبرئيل بر حضرت زهرا سلام الله عليه پس از رحلت پيامبر (ص)
8 ـ در آغوش كشيدن حسنين عليهم السلام توسط حضرت زهرا بعد از شهادت
9 ـ خاكسپارى حضرت زهرا و صحبتهاى زمين با اميرالمؤمنين عليهالسلام
.
.
.
چند روایت درباره اهمیت حجاب در نظر فاطمه زهرا علیهاسلام:
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از پدران گرامیش از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل فرمود که:
روزی شخص نابینایی اجازه ورود خواست. فاطمه علیهاسلام برخاست و چادر به سر کرد.
رسول خدا فرمود:« چرا از او رو میگیری، او که تو را نمیبیند؟»
فاطمه عرض کرد:« او مرا نمیبیند، اما من که او را می بینم. و او اگر چه مرا نمیبیند ولی بوی مرا که حس میکند.»
رسول خدا فرمود:« شهادت می دهم که تو پاره تن منی.»
روزی رسول خدا از اصحاب خود پرسید:« نزدیکترین حالات زن به پروردگارش کدام است؟» اصحاب نتوانستند جواب بدهند. این سؤال به گوش فاطمه علیهاسلام رسید. فاطمه فرمود:« نزدیکترین حالات زن به پروردگارش وقتی است که در خانه اش بنشیند (و خود را در کوچه و بازار، جلو چشم نا محرمان قرار ندهد.)»
وقتی رسول خدا این سخن را شنید، فرمود:« فاطمه پاره تن من است.»
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: روزی رسول خدا از ما پرسید:« بهترین کار برای زنان چیست؟»
فاطمه علیهاسلام پاسخ داد:« بهترین کار برای زنان این است که مردان را نبینند و مردان نیز آنها را نبینند »
رسول خدا فرمود:« فاطمه پاره تن من است »
رسول خدا بعد از ازدواج فاطمه علیهاسلام کارها را بین او و علی علیه السلام تقسیم کرد و فرمود کارهای منزل با فاطمه و کارهای خارج از منزل با علی.
فاطمه علیها سلام میفرماید:« هیچ کس نمیداند من چقدر خوشحال شدم که رسول خدا مرا از ظاهر شدن در پیش چشم مردان معاف کرد.»
روزی فاطمه زهرا سلام الله علیها به اسماء فرمود:« چه بد است این تختههایی که بدن مرده را برای تشییع جنازه روی آن میگذارند! زیرا وقتی زنی را روی آن قرار می دهند و پارچه ای بر بدنش می کشند، حجم بدن او معلوم است.»
اسماء گفت:« من که در حبشه بودم، میدیدم مردم آنجا تابوتی از چوب درست میکردند و مرده را داخل آن میگذاشتند.»
سپس اسماء با چوب خرما تابوتی لبهدار درست کرد و به فاطمه علیهاسلام نشان داد. حضرت فاطمه بسیار خوشحال شد و فرمود:« این خیلی خوب است. وقتی مرده را داخل آن قرار دهند و پارچهای روی آن بکشند، دیگر معلوم نمیشود مرده مرد است یا زن.» و فرمود:« پس از مرگم، مرا در همین تابوت بگذارید.»
تعدادی از دانشمندان جمع شدند تا با تحقیق در متن قرآن ؛ خطا و اشتباهی در آن بیابند و به این ترتیب قرآن را رد کنند!!!!.
لذا بسیار در متن قرآن و کلمات آن دقت کردند تا اینکه به این آیه رسیدند که در مورد داستان حضرت سلیمان است که وقتی مورچه ای لشکر حضرت سلیمان را میبیند به سایر مورچه ها میگوید: پناه بگیرید تا لشکر سلیمان شما را خرد نکنند. لایحطمنکم
در حالی که: این کلمه با مصدر (تحطیم = خرد شدن شیشه) در زبان عربی فقط در مورد شیشه به کار میرود اما مورچه ها آن را درباره ی خود بکار برده اند.!!!
پس این اشکالی است که می توان به متن قرآن گرفت !!!!
بعد از آن یک دانشمند استرالیایی در تحقیقات علمی خود کشف کرد که: بیش از 75 درصد از غشای خارجی بدن مورچه ها را شیشه تشکیل میدهد. و با کشف این معجزه ی قرآن بلافاصله به اسلام ایمان آورد و مسلمان شدنش را اعلام نمود.
مقایسه با خودتون...
https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcROcJkYanj7lql4AUurgKkGgQTwqrHKHGeMvkqR7wmJiutQV8tT
روز شهادت حضرت زهرا(س)یکی خدمت آیت الله بهجت عرض کرد: آقا تسلیت میگم ، به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی زدند..
آیت الله بهجت فرمودند: الان هم به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی می زنند عرض کردند: الان چطور به حضرت سیلی می زنند؟
آیت الله بهجت فرمودند: هر دختر شیعه با بی حجابیش یک سیلی به صورت حضرت زهرا سلام الله می زند
امیرالمومنین علی (علیه السلام) میفرماید: « روزی با فاطمه (سلام الله علیها) محضر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیدیم ٬ دیدیم حضرت به شدت گریه می کند.
گفتم: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله! چرا گریه می کنی؟
ـ
فرمود: یا علی! آن شب که مرا به معراج بردند ٬ گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم و از شدت عذابشان گریستم. (و اکنون گریه ام برای ایشان است.)
ـ
زنی را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشد...
زنی را دیدم که از زبانش آویزان کرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوی او می ریزند.…
زنی را دیدم که از پستانش آویزان کرده اند.…
زنی را دیدم که دست و پایش را بسته اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند .…
زنی را دیدم که کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخ های بینی اش بیرون می آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه شده بود.…
زنی را دیدم که…
زنی را دیدم که ٬ که از پاهایش در تنور آتشین جهنم آویزان است.…
زنی را دیدم که گوشت بدنش را با قیچی های آتشین ریز ریز می کنند .…
زنی را دیدم که صورت و دستهایش در آتش می سوزد و امعا و احشای داخلی اش را می خورد.…
زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود و به هزاران نوع عذاب گرفتار بود...
و زنی را به صورت سگ دیدم و آتش از نشیمنگاه او داخل می شود و از دهانش بیرون می آید و فرشتگان عذاب عمودهای آتشین بر سر و بدن او می کوبند.…
ـ
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) عرض کرد : پدر جان ! این زنان در دنیا چه کرده بودند که خداوند آنان را چنین عذاب می کند؟!
ـ
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
ـ
دخترم ! زنی که از موی سرش آویخته شده بود ٬ موی سر خود را از نامحرم نمی پوشاند.…
زنی که از پستانش آویزان بود ٬ زنی است که از حق شوهرش امتناع می ورزیده.…
و زنی که از زبانش آویزان بود ٬ شوهرش را با زبان اذیت می کرد ….
و زنی که گوشت بدن خود را می خورد ٬ خود را برای دیگران زینت می کرد و از نامحرمان پرهیز نداشت.…
و زنی که دست و پایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط شده بودند ٬ به وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حیض اهمیت نمی داد و نظافت و پاکیزگی را مراعات نمی کرد ٬ و نماز را سبک می شمرد و مورد اهانت قرار می داد.
و زنی که کر و کور و لال بود ٬ زنی است که از راه زنا بچه به دنیا می آورد و به شوهرش می گوید بچه تو است.…
و زنی که گوشت بدن او را با قیچی می بریدند ٬ خود را در اختیار مردان اجنبی می گذاشت.…
و زنی که صورت و دستانش می سوخت و او او امعا و احشای داخلی خودش را می خورد ٬ زنی است که واسطه کارهای نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار می گرفت .
و زنی که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود ٬ او زنی سخن چین و دروغگو بود.…
و اما زنی که در قیافه سگ بود و آتش از نشیمنگاه او وارد و از دهانش خارج می شد ٬ زنی خواننده و حسود بود.…
سپس فرمودند: وای بر زنی که همسرش از او راضی نباشد و خوشا به حال آن که همسرش از او راضی باشد.
♥♥♥♥♥♥♥نامه ای از خدا ♥♥♥♥♥♥♥
امروز صبح که از خواب بیدار شدي ، نگاهت می کردم ؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی ، حتی براي چند کلمه ، نظرم را بپرسی یا براي اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد ، از من تشکر کنی . اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی . وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدي تا حاضر شوي فکر می کردم چند دقیقه اي وقت داري که بایستی و به من بگویی : سلام ؛ اما تو خیلی مشغول بودي. یک بار مجبور شدي منتظر بشوي و براي مدت یک ربع کاري نداشتی جز آنکه روي یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدي . خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی ؛ اما به طرف تلفن دویدي و در عوض به دوستت تلفن کردي تا از آخرین شایعات باخبر شوي. تمام روز با صبوري منتظر بودم . با اونهمه کارهاي مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی . متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی ، شاید چون خجالت می کشیدي که با من حرف بزنی، سرت را به سوي من خم نکردي و تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها براي انجام دادن داري ... بعد از انجام دادن چند کار ، تلویزیون را روشن کردي . نمی دانم تلویزیون را دوست داري یا نه؟ در آن چیزهاي زیادي نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادي از روزت را جلوي آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذات می بري ... باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردي ، شام خوردي ؛ و باز هم با من صحبت نکردي. موقع خواب ...، فکر می کنم خیلی خسته بودي. بعد از آن که به اعضاي خانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی . اشکالی ندارد . احتمالاً متوجه نشدي که من همیشه در کنارت و براي کمک به تو آماده ام . "من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو ، چطور با دیگران صبور باشی . من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم... منتظر یک سر تکان دادن ، دعا ، فکر ، یا گوشه اي از قلبت که متشکر باشد "! خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب ، من باز هم منتظرت هستم ؛ سراسر پر از عشق تو ... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی ...دوست و دوستدارت : خدا
خدا:چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است. امشب با من حرف نزده
ملائکه : دو بار او را بیدار کردیم، اما باز خوابید.
خدا:در گوشش بگویید خدا منتظر توست
ملائکه :باز هم بیدار نمیشود.
خدا:اذان صبح را میگویند، هنگام طلوع آفتاب است. ای بنده ی من بیدار شو نمازت قضا میشود.
ملائکه : خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا:او جز من کسی را ندارد... شاید توبه کرد... خدا: بنده ی من هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری...
به افتخار همسران چادری
نیشخندی زد و گفت:
مگر این معشوقه
دلبری می داند؟
مگر این چادری عهد قجر
عشوه هم می فهمد؟
راز صید پسران می داند؟
با دو جمله بتواند بکند مست دلی؟
با نگاهی همه فرهاد کند؟همه مجنون بشوند؟
راه رفتن که کند منگ دل هر پسری
هیچ می داند او؟
تو بگو اصلا نازی به صدایش باشد؟
چشمک پر هوسی می فهمد؟
جلوه ی تن، رخ زیبا و ادا ملتفت است؟
هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟
تاب گیسو بلد است؟
.
.
.
من همه ش زیر لبم خندیدم
او چه داند تو چگونه دل ما را بردی؟
او چه داند که زن و گوهر هستی چه بود ؟
یاد دیدار نخستت بودم
با همه سادگی و حجب و حیا می رفتی
نه نگاهت به کسی
نه زدی چشمک و نه خنده ی بی جا نه سخن
نه تنت جلوه گر و عشوه کن مردی بود
نه صدایت نازک
به همین سادگی و زیبایی
دل من را بردی؟
نه فقط من که خدا هم خندید
هر فرشته به تو مبهوت شده
هر ملک گرد تو می چرخید و
بالهایش به تو خوش آمد گفت
ماه بانو،عسل چادریم
ای به قربان حیایت خانوم
مرد اگر مرد بود
لذت او عفت توست
چلچراغ نفسش چادر توست.
ای به قربان حجابت بانو
این را خوب بدان
همه ی عشق من از چادر توست .
روز زن به همه خواهرای سرزمینم مبارک............
ز طرح و نقشه عالم
هدف طلوع تو بود
هدف تو بودی و عالم بهانه بود.....
مادرم می گفت ، بهانه آفرینش جز وجود نازنین پنچ تن آل عبا نبوده
حالا خوشحالم که به یمن ولادت بانو فاطمه زهرا
روزی داریم پر از شادی و مهربانی
میلاد ، بانوی دو عالم هستی مبارک
<<بسم الله الرحمن الرحیم>>
بند پوتینت را محکم ببند
محکم تر از قبل...
این روزها عرصه جنگ نرم نیازمند
من و توست...
بنگر به خودت
رزم جامه پوشیده ای
لباس سربازان بر تن داری
مبادا یادت برود که تو سربازی...
آن هم سرباز مهدی فاطمه
حواست باشد سرباز
نکند گول صفحات مجازیش را بخوری؟!...
حواست باشد
نکند گول خواهر و برادر گفتن های
مجازیش را بخوری؟!...
مباد سرباز بودنت را فراموش کنی
نکند سَر باز بزنی از سرباز بودنت؟!
سرباز یعنی سرت را ببازی به پای
اعتقاداتت
شرفت
دینت
مانند سربازانی که هشت سال در مقابل دشمنشان با سلاح ایمان ایستادند...
این روزها زیاد آه شهادت می کشیم
زیاد نق به جان خدا میزنیم برای نرفتنمان...
چون سلاح ایمانمان
می لنگد
چون سلاح ایمانمان در بین صفحات مجازی گم شده است
خلاصه مهدی فاطمه سربازانی
می خواهد که از سرباز بودن
سَر باز نزنند
بلکه
سرببازند به پای سرباز بودنشان...